?شهادت امام حسن عسکری ( ع) 

مناجات با امام زمان (عج) 

▪️از ما زمینیان به شما آسمان سلام

مولای دلشکسته امام زمان سلام

▪️این روزها هزار و دو چندان شکسته ای

حالا کجای روضه بابا نشسته ای

▪️رخت سیاه داغ پدر کرده ای تنت

قربان ریشه های نخ شال گردنت

▪️آماده می کنی کفن و تربت و لحد

مرد سیاه پوش، خدا صبرتان دهد

▪️گویا دوباره بی کس  و بی یار وخسته ای

این روزها کنار دو بستر نشسته ای

▪️انگار غصه دار جراحات سینه ای

گاهی به سامرایی و گاهی مدینه ای

▪️یک بار فکر زهر و دل پر شراره ای

یک بار فکر واقعه گوشواره ای

▪️با این که بر سرِ پدرِ دیده بسته ای

اما به یاد مادر پهلو شکسته ای

▪️آن مادری که بال و پرش درد می کند

هم کتف و شانه هم کمرش درد می کند

?شهادت مظلومانه امام حسن عسکری(ع)رامحضربقیه الله اعظم ونایب بر حقشان وهمه شما عزیزان تسلیت عرض می نماییم 

? eitaa.com/shakhes1 

   چهارشنبه 15 آبان 1398نظر دهید »

?بسیجیا شبیخون !

?دل آقا نشه خون

?جنگه ولی بی ترکش 

?با آرامش ؛ بی ارتش

?کی گفته جنگ تمومه

?خواب و خوراک حرومه

?تازه شروعِ کاره

?موشک شده ماهواره!

?بجای شیمیایی

?فیلمهای سینمایی

?بجای تانک و موشک

?شبهه و تردید و شک

?بجای جنگ و جدل 

?سی دی های مبتذل

?بجای جنگ و فریاد

?اسلحه شد اعتیاد

?میگن میخایم شاد باشیم 

?میخان که معتاد باشیم

?حال و هوای تازه

?نعشگی و خمیازه

?خدا و دین غریب شد

?دینداری هم عجیب شد

                      چفیه عار و ننگ شد 

?بد حجابی قشنگ شد

?شهید شده فراموش

?غیرتا گشته خاموش

✌️اما ما ها بیداریم

?از هرزگی بیزاریم

✊ماها آماده هستیم

سربندهامونو بستیم 

  سربند یا فاطمه

✌️کارو میده خاتمه

                       با سربند یا عباس

?با شور و عشق و احساس 

                         با سربند یا حیدر

✊میشیم فدای رهبر

avini222@

????????

کلیدواژه ها: جنگ نرم, شعر

موضوعات: شعر
   سه شنبه 7 خرداد 13981 نظر »

سفره دار خدا امام زمان

دگر امشب بیا امام زمان

شب قدر است هر کجا هستی

التماسِ دعا امام زمان

من که امشب به یادِ تو هستم

یاد کن پس مرا امام زمان  

دست بر دامنت اگر نزنم

بروم پس کجا؟ امام زمان

آمدم آشتی دهی من را

باخودت، با خدا امام زمان

کاش قرآن به سر بگیرم من

یک شبِ قدر با امام زمان  

جای دوری نمی رود که کنی

گوشه چشمی به ما امام زمان

خوب شد در شبِ عزای علی

با تو ام هم صدا امام زمان

شبِ تقدیرِ من بیا بنویس

یک سفر کربلا، امام زمان

اللّٰھـُــم عجّل لِوَلیڪَ الفَرَجـ ?

harimemehr@


موضوعات: شعر, مناسبتها
   یکشنبه 5 خرداد 1398نظر دهید »

  

در حدیث است كه روزی علی عمرانی

آن شفیع همه خلق جهان رحمانی

ظاهرا بود به سن دو سه سال آن سرور

با پسرهای عرب بود سوی راه گذر

كوچه و شهر مدینه بشد آن زوج بتول

با پسرهای عرب بود ببازی مشغول

از قضا خضر بر آن كوچه عبورش افتاد

سوی طفلان عرب بهر كرم روی نهاد

زان میانه یكی از طفل عرب گشت بلند

قامتش سرو و برخ ماه دو گیسو چو كمند

گفت ای خضر سلامم بتو یا پیغمبر

هر كجا میروی امروز مرا با خود بر

خضر گفتا كه ایا كودك نیكو منظر

این خیالی كه تو را هست ز سر باز گذر

كی توانی كه تو با ما قدمی ساز كنی

گر شوی همچو یكی مرغ و تو پرواز كنی

ده دو گام نهم هر دو جهان را یكدم

نیست مانند من امروز كسی در عالم

بگذر از این سخنانی كه محالست بدان

عمرت امروز بشب گشت سه سالست بدان

این زمان بهر تماشای تو مستور شوم

دیده بر بند كه تا از نظر تو دور شوم

میشوم غایب از اینجا تو مرا پیدا كن

گربجویی تو مرا انچه كنی با  ما كن

مظهر كل عجائب بشنید این سخنان

گفت البته قبول است مرا  از دل وجان

دیده خویش ببندم تو برو از نظرم

زانكه از حال تو ای خظر همه با خبرم

دیده بنهاد بهم شاه و بشد خضر روان

سوی مشرق بشد آن لحظه بسی شكر كنان

گفت یارب تو همان كودك من یاری كن

هر كجا هست خدایا تو نگهداری كن

ناگهان از عقبش گفت كه آمین ای خضر

هست در شان تو هم سوره یاسین ای خضر

گر قبولت نبود بار دگر غائب شو

بر رخ خویش نقابی زن و بر حاجب شو

باز آن زنده دل از روی ادب شد به حجاب

بار دیگر سوی مغرب شدوبربست نقاب

شهر مغرب چو قدم زد پس از آن بیرون شد

بر سر راه ملاقات شه مردان شد

طفل گفتا كه ایا خضر ترا مینگرم

هست این لحظه دو ساعت كه تو را منتظرم

خضر چون كرد نظر طفل بگفتش كه سلام

بپرید از سر خضر عقل و هم از هوش تمام

چهره اش زرد و لبش خشك بشد دم بسته

پای آن ماند ز رفتار و بشد دلخسته

طفل گفتا كه ایا خضر تویی فخر قدم

نیست مانند تو امروز كسی در عالم

بگذر از این سخنانی كه همه چون وچراست

دم مزن خضر كه این دفعه دگرنوبت ماست

روی كن در عقب ای خضر نگه كن بر من

معجز از من بظهور آمد و تو كن احسن

خضر چون كرد نظر بر عقب و برگردید

اثری از قدو بالای همان طفل ندید

گفت امروز خدایا بكجا افتادم

روی خود سوی همان كوچه چرا بنهادم

این بگفت و سوی صحرا وبیابان گردید

كوه ودشت و چمن و بیشه شتابان گردید

نه صدایی نه ندایی بشنید از آن طفل

هم بدندان لب حسرت بگزید از آن طفل

بگذشت از همه جا و اثری دیده نشد

طی شد از غصه آن طفل پسندیده نشد

پای آن ماند ز رفتار بسی گردش كرد

باز آمد لب دریا بنسشت با رخ زرد

زد به الیاس صدایی كه برون شو از آب

خضرمحنت زده خویش برادر دریاب

چون كه الیاس شنید این سخن از خضر نبی

خویش از ته دریا بفكند بر عقبی

گفت ای خضر چرا مانده و حیرانی تو

هم كار خودت ای خضر پریشانی تو

خضر گفتا چه بگویم بتو من ورد زبان

چه بدیدم به جهان آنچه بگویم بعیان

شدم امروز بگردش كه جهان سیر كنم

نظری از روی حقیقت سوی این دیر كنم

برسیدم به یكی شهر من از راه دراز

وقت ظهری بدو رفتم سوی مسجد بنماز

چونكه فارغ شدم واز ذكر روان گردیدم

بسر كوچه یكی طفل عرب من دیدم

طفل چون كرد نظر گفت بمن خضر سلام

باز برده ز سرم عقل و هم از هوش تمام

داد الیاس جوابش كه ایا خضر نبی

هفت سال است كه آن طفل چنین كرده بما

روزی آمد ته دریا و بمن یاری كرد

چند روزی به من غمزده دلداری كرد

پس از آن غیب شد و بنده ندانم كه كجاست

یا بعرش است بفرش است همان سر خداست

اثری از قدو بالاش نمی یابم من

نظری از رخ زیباش نمی یابم من

الغرض همچو قضیه بمنم رخ داده

من ندانم بكجا رفته همان شهزاده

خضر نومید ز الیاس  بشد آن سرور

زارو حیران وسراسیمه بشد بار دگر

بار الها تو از این غصه مرا باز رهان

بار دیگر من محزون بهمان طفل رسان

گفت در دل برم تا بخورم آب حیات

گاه باشد كه همان طفل بود در ظلمات

بر سر چشمه و هر غاری و هركوه وكمر

بیشه وغروه ودره بنمود آنچه نظر

نه صدایی نه ندایی بشنید از آن طفل

هم به دندان لب حسرت بگزیدش بر طفل

بسكه گرد آمده بود صورت او پنهان بود

هم به خود حال پریشانی خود حیران بود

كام آن خشك بد از تشنگی اندر ظلما ت

گفت در دل بروم تا بخورم آب حیات

باز آمد لب آن چشمه نشست آن از پا

سرو رخ تازه نمود و بشد از نو احیا

سر آن چشمه گلی چید كه تا بوش كند

كف خود زد به همان آب كه تا نوش كند

ناگهان از ته آن چشمه صدایی بشنید

بعد از او باز پس از لحظه ندائی بشنید

كه ایا خضر نبی جام بگیر از دستم

نوش كن ماء معین زانكه من از وی هستم

خضر چون كرد نظر صاحب آواز ندید

به خود آن لحظه كسی یاور و دمساز ندید

گفت ای صاحب آواز ایا نیك اختر

پس كجا جام كه من آب خورم ای سرور

ناگهان دید كه دستی بشد از آب برون

آن همان جام پر از آب گرفتی بعیان

جام بگرفت از آن دست از آن آب بخورد

پس دگرجام نداد او بهمراش ببرد

دگر اواز بر امد كه ایا خضر نبی

آب خوردی جام بردن بود بهر چه چی

خضر گفتا كه خدایا به من این هجر بسست

این صدا از ته این چشمه ندانم چه كسست

ای جوان رحم به حالم كه زپا افتادم

بهرت ای طفل ببین من به كجا افتادم

به خدایی كه تو را مرتبه ات داد زیاد

به كریمی كه ترا روز ازل نام نهاد

برسولی كه بود از همه عالم بهتر

به محمد كه بود نام خوشش پیغمبر

دهمت من قسم ای طفل بیا باور كن

تو بیا از ته این چشمه خودت ظاهر كن

چونكه دادش قسم آن لحظه برو ذات الیم

ناگهان گشت همان آب از ان چشمه دو نیم

نوری اول به ظهور آمد بعد از پس نور

روی آن طفل ازآن اب بیامد به ظهور

قدو بالاش همه خشك برون شد از آب

ناگهان گشت دل خضر بر آن طفل كباب

كه ایا طفل حزین من به فدای تو شوم

من بقربان همه دردو بلای تو شوم

صدقا طفل كه مرشد تویی اندر عالم

این زمان بهر خدا رحم نما بر حالم

تو بگو با من مسكین كه كجا رفته بدی

بكجا بودی اندر ته آن چشمه شدی

گفت ای خضر بهمراه تو بودم همه جا

سخنانت بشنیدم همگی جا بر جا

گفت ای خضر مگو طفل كه من طفل نیم

منم آخر بخدا بسته و از ذات ویم

منم آن كس كه دو عالم بطفیلم بر پاست

در سما شمس و قمر ذره ازنور ماست

كعبه از مولد من قبله حاجات آمد

نورم از نور خداوند بیك ذات آمد

آنكه بگرفت سر راه نبی من بودم

در سما دید چو شیر ازلی من بودم

من علیم كه علی نام خدا میباشد

بتو هر لحظه علی راهنما میباشد

من علیم كه سما تا بسمك چاكر ماست

درازل حضرت جبریل پیام آورماست

بوترابم كه ایا خضر ترامن پدرم

حیدرو صفدرم و در دو جهان حیه درم

اسدالله ام و باشم اسد رهبانی

هم غضنفر بودم نام تو هم میدانی

گركنی شرط ایا خضر تو با شیعه من

هركه بینی كه زده بر سر خود جقه ی من

آنكه از روی حقیقت تو نگهداری كن

از سر صدق تو با شیعه من یاری كن

مرقد شاه شهیدان ببغل من گیرم

كاندر ان گلشن فردوس برین من میرم

روز حشر كه بپا شد غضب جباری

یا علی یك نظری كم به غریب لاری

باز از لطف ببخشای تو قهاری را

بانی و ساعی و هم مستمع و قاری را


موضوعات: شعر
   چهارشنبه 29 اسفند 13971 نظر »

خبری می رسد از راه، خبر نزدیک است

آب و آیینه بیارید، سحر نزدیک است …

عاقبت فصل زمستان به سر آید روزی

باز هم گل دهد این باغ، ثمر نزدیک است

قطره چون رود شود، راه به جایی ببرد

به دعای فرجِ جمع، اثر نزدیک است

با ظهورش حرم فاطمه را می سازیم

بار بر بند برادر! که سفر نزدیک است

راه دورِ دل ما تا به در خیمۀ او

از در خانۀ زهرا، چقدر نزدیک است

آه گفتم که در خانه و یادم آمد

غربت مادر و اندوه پدر، نزدیک است …

(محسن عرب خالقی)

کلیدواژه ها: امام زمان عج, شعر, فاطمیه
   جمعه 19 بهمن 1397نظر دهید »

خالق احدی باتو برابرنکشیده

مانند تو صدیقه اطهر نکشیده
خطاط تو را غیر شکسته ننوشته

نقاش تورا غیر مکسّر نکشیده

تصمیم علی شد که زره را بفروشد

چون از توخدا سینه سپرترنکشیده
حتی نفسی دست زحیدر نکشیدی

آنگونه که مِی دست ز ساغرنکشیده
تا شعله نگیرد به پر شیعه مولا

مانند تو کَس جام بلا سرنکشیده
الحق و الانصاف که تو فاطمه هستی

در شعله زدی… کار به محشر نکشیده
زجری که تو از داغی مسمار کشیدی

حلقوم حسین تو ز خنجر نکشیده
ششماهه به ششماهه دهد درس شهامت

کی گفته به محسن؛ علی اصغر نکشیده
بال ملک از داغی این منظره اش سوخت

محسن همه اش سوخت علی حنجره اش سوخت

   دوشنبه 8 بهمن 1397نظر دهید »

⭕️ شعری بسیار زیبا…
▪️الا ای شیعه می دانی که مهدی یاوری، زهرا شدن دارد؟ / و زهرایی شدن، دل خون شدن، دریا دلی دارد؟
▫️دلت خون میشود از جهل این مردم، که می دانند شأنش را/ ولی دلهایشان سنگ است/ و رسم و شیوه مردانگی در بینشان مُرده ست/ و دنیا دلبرانه هم دل و هم دینشان بُرده ست
▪️چه تلخ اما چه زیبا مادری بین در و دیوار/ ندا سر داد یا مهدی/ برای یاری دین و علی فرمود یا مهدی/ بشارت داد فرزندان خود را در دل تاریخ/ که هرجا سخت شد کارجهان، گویید یا مهدی
▫️ولی افسوس مهدی را رها کردیم/ بپای نفس و دنیا، برای ذره ای حب ریاست/ نه مهدی را، که زهرا را فدا کردیم/ شب ظلمانی شیعه، فقط خورشید میخواهد/ و ما دلخوش به نور شمع دنیاییم و در حقش جفا کردیم
▪️بدان مهدی زهرا، یارِ زهرایی ندارد/ اگر یارش شویم از راه می آید/ برون از غیبت طولانی و جانکاه می آید/ و این دنیا بسمت ما، بسمت شیعه آل علی، با چهره ی دلخواه می آید

mahdiaran@

کلیدواژه ها: شعر
   یکشنبه 30 دی 1397نظر دهید »

“آب را گل نکنید…

شاید این آب روان، میرود پای سپیداری…”
صبر کن ای سهراب!
صد سپیدار فدایِ اشکِ نوزادان باد!
آب را گِل نكنید…
شاید از دور علمدار مهدی

مَشکِ طفلان بر دوش، غم و غصه بر دل؛

می رسد تا كه از این آبِ روان،

پُر كند مَشکِ تهی، بِبَرَد جرعه آبی برساند به یمن

تا علی اصغرِ بی شیرِ یمن

نفسش تازه شود و بخوابد آرام…
آب را گل نكنید…
mahdiaran@


موضوعات: شعر, مناسبتها
   جمعه 16 آذر 1397نظر دهید »

​◾️ ای سینه ی شکسته دلان نینوای تو 

لبریز نینوای وجود از نوای تو 
جان حسین و نجل حسن عشق زینبین 

آغوشِ گرم حضرت عبّاس جای تو 
قرآن پاره پاره ی پاشیده بر زمین

گلبوسه ی عمو به همه آیه های تو 
یک باغ لاله و نفس سیزده بهار 

ای ماه چارده شده محو لقای تو 
تو بر حسین مثل علی اکبر او حسن 

تو سوختی به پای وی و او به پای تو 
شب بود و عشقبازی تو با نماز شب 

می بُرد دل زیوسف زهرا دعای تو 
قبر تو در قبور بنی هاشم است لیک 

در قلب ما بنا شده صحن و سرای تو 
پیراهن تو بود زره، سینه ات سپر 

جوشن شدند بر تن تو زخمهای تو 
بر روی دستهای عمو دست و پا زدی 

انگار بود دست عمو کربلای تو 
در نینوا صدای تو خاموش شد ولی 

در هر دلی است ناله ای از نینوای تو 
غلامرضا سازگار

کلیدواژه ها: حضرت قاسم (ع)

موضوعات: شعر, محرم
   یکشنبه 25 شهریور 1397نظر دهید »

​? روز ما و شب ما متظر توست بیا 

 

خون پاک شهدا منتظر توست بیا

سرِ مصباحِ هدا منتظر توست بیا
وارث خون خدا و پسر خون خدا

به خدا خون خدا منتظر توست بیا
صبح هم منتظر صبح ظهور تو بوَد

روز ما و شب ما منتظر توست بیا
بر سر گنبد زرین حسین‌بن علی علیه السلام

پرچم کرب و بلا منتظر توست بیا
علم و مشک و لب خشکِ جگرسوختگان

دستِ افتاده جدا منتظر توست بیا
فرق بشکسته‌ی زینب، سر خونین حسین

که جدا شد ز قفا منتظر توست بیا
بر سر نی سر جدت به عقب برگشته

طفل افتاده ز پا منتظر توست بیا
آفتابی که چهل جا به سر نی تابید

در دل طشت طلا منتظر توست بیا
آن یتیمی که سر پاک پدر را بوسید

ناله زد «یا ابتا» منتظر توست بیا
بر ظهور تو دعا بر لب «میثم» تا کی؟

تو دعا کن که دعا منتظر توست بیا
غلامرضا سازگار 


موضوعات: شعر, امام زمان (عج)
   جمعه 23 شهریور 13971 نظر »

​◾️ از خیمه ها که رفتی و دیدی مرا به خواب 

داغی بزرگ بر دل کوچک نهاده ای 
گرچه زمن لب تو خداحافظی نکرد 

می گفت عمّه ام به رخم بوسه داده ای 
تا گفتگوی عمّه شنیدم میان راه 

دیدم تو را به نیزه و باور نداشتم 
تا یک نگه ز گوشه ی چشمی به من کنی 

من چشم از سر تو دمی بر نداشتم 
با آنکه آن نگاه، مرا جان تازه داد 

اما دوپلک خود ز چه بر هم گذاشتی 
یکباره از چه رو، دو ستاره افول کرد 

گویا توان دیدن عمّه نداشتی 
هر کس غمم شنید، غم خود زیاد برد 

بر زاری ام ز دیده و دل، زار گریه کرد 
هر گاه کودک تو، به دیوار سر گذاشت 

بر حال او دل در و دیوار گریه کرد 
گر اشک من به چهره ی مهتابی ام نبود 

ای ماه، این سپهر، اثَر از شَفَق نداشت 
معذور دار، اگر شده آشفته موی من 

دستم بر شانه به گیسو رَمَق نداشت 
ویرانه،غصّه،زخم زبان،داغ، بی کسی 

 این کوه را بگو، چون کاه چون کِشَد؟ 
پای تو کو؟ که بر سَرِ چشمان خود نَهم 

دست تو کو؟ که خار ز پایم برون کشد 
ای آرزوی گمشده پیدا شدی و من 

دست از جهان و هر چه در آن هست می کشم 
سیلی، گرفته قوّت بینایی ام 

من تا شناسمت به رخت دست می کشم 
علی انسانی


موضوعات: شعر, محرم
   پنجشنبه 22 شهریور 1397نظر دهید »

​✅اهل ایرانم من…
✔️روزگارم بد نیست،،،
?کشوری دارم من…

که به اذعان خود غربیها، قدرت اول این منطقه است…
?چه کسی بود صدا زد تحریم؟! چه کسی بود صدا زد لوزان!
?سخن از افراط و سخن از تفريط است…
?من در این آبادی…

دیپلماتی را دیدم که همه اش میخندید!!!
?و رییسی که مرا اهل جهنم دانست… وبه من گفت که دلواپس چی هستی تو؟
?رو به او کردم و با فرم ملیحی که خودش میداند… 

همزبان گشتم و با او به سخن بنشستم…
?و برایش گفتم ؛ آنچه را میدانم،…دل من آرام است… و دگر نیست دلم دلواپس…
?من خدایی دارم که دراین نزدیکی است…

و دلم قرص به مردی است بزرگ…
?رهبری دارم من ، رهرو راه علی(ع)…

رهبری دارم من ، که در این ورطه وانفسایی و در این طوفانها، چشم در چشم دل او بستم…
?و دلم چون یک کوه ، تکیه دارد به دل دریایش!
?تو بگو یک ذره ، تو بگو یک لحظه…نیستم دلواپس!!!

چون که بعد از الله كه خدا حفظ كند آقا را…

بگو ان شاءالله…
?چشم اميد به دستان على دارم من…

او بگويد همگى ميجنگيم…

او بخواهد همگى ميميريم…

او اگر امر كند ، انتقام فدك و كرب و بلا را يكجا ما از اين دشمن دون ميگيريم!
?اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرَج?

agha_tanha_nist@

کلیدواژه ها: رهبر, شعر

موضوعات: شعر
   جمعه 12 مرداد 1397نظر دهید »

​اتل متل یه بابا

دلیر و زار و بیمار

اتل متل یه مادر

یه مادر فداكار
اتل متل بچه‌ها

كه اونارو دوست دارن

آخه غیر اون دوتا

هیچ كسی رو ندارن
مامان بابا رو می‌خواد

بابا عاشق اونه

به غیر بعضی وقتا

بابا چه مهربونه
وقتی كه از درد سر

دست می‌ذاره رو گیجگاش

اون بابای مهربون

فحش می‌ده به بچه‌هاش
همون وقتی كه هرچی

جلوش باشه می‌شكنه

همون وقتی كه هرچی

پیشش باشه می‌زنه
غیر خدا و مادر

هیچ‌كسی رو نداره

اون وقتی كه باباجون

موجی می‌شه دوباره
دویدم و دویدم

سر كوچه رسیدم

بند دلم پاره شد

از اون چیزی كه دیدم
بابام میون كوچه

افتاده بود رو زمین

مامان هوار می‌زد

شوهرمو بگیرین
مامان با شیون و داد

می‌زد توی صورتش

قسم می‌داد بابارو

به فاطمه ، به جدش
تو رو خدا مرتضی

زشته میون كوچه

بچه داره می‌بینه

تو رو به جون بچه
بابا رو كردن دوره

بچه‌های محله

بابا یه هو دوید 

و زد تو دیوار با كله
هی تند و تند سرش رو

بابا می‌زد تو دیوار

قسم می‌داد حاجی رو

حاجی گوشی رو بردار
نعره‌های بابا جون

پیچید یه هو تو گوشم

الو الو كربلا

جواب بده به گوشم
مامان دوید و از پشت 

گرفت سر بابا رو

بابا با گریه می‌گفت

كشتند بچه‌هارو

بعد مامانو هلش داد

خودش خوابید رو زمین

گفت كه مواظب باشین

خمپاره زد، بخوابین
الو الو كربلا

پس نخودا چی شدن؟

كمك می‌خوایم حاجی جون

بچه‌ها قیچی شدن
تو سینه و سرش زد

هی سرشو تكون داد

رو به تماشاچیا

چشاشو بست و جون داد
بعضی تماشا كردن

بعضی فقط خندیدن

اونایی كه از بابام

فقط امروزو دیدن
سوی بابا دویدم

بالا سرش رسیدم

از درد غربت اون 

هی به خودم پیچیدم 
درد غربت بابا

غنیمت نبرده

شرافت و خون دل

نشونه‌های مرده
ای اونایی كه امروز

دارین بهش می‌خندین

برای خنده‌هاتون

دردشو می‌پسندین
امروزشو نبینین

بابام یه قهرمونه

یه‌روز به هم می‌رسیم

بازی داره زمونه
موج بابام كلیده

قفل در بهشته

درو كنه هر كسی

هر چیزی رو كه كشته
یه روز پشیمون می‌شین

كه دیگه خیلی دیره

گریه‌های مادرم

یقه تونو می‌گیره
بالا رفتیم ماسته

پایین اومدیم دروغه

مرگ و معاد و عقبی

كی میگه كه دروغه؟

شاعر : مرحوم ابوالفضل سپهر

کلیدواژه ها: جانباز, شعر

موضوعات: شعر
   دوشنبه 25 تیر 1397نظر دهید »

​‌چادر مادر من فاطمه، حرمت دارد
نه فقط شبه عبایی مشکیست

که سرت بندازی

و خیالت راحت

که شدی چادری و محجوبه!

???

چادر مادر من فاطمه، حرمت دارد

قاعده، رسم، شرایط دارد

شرط اول همه اش نیت توست…

محض اجبار پدر یا مادر

یا که قانون ورودیه دانشگاه است

یا قرار است گزینش شوی از ارگانی

یا فقط محض ریا

شایدم زیبایی، باکمی آرایش!

نمی ارزد به ریالی خواهر…

???

چادر مادر من فاطمه،شرطش #عشق است

عشق به حجب و حیا

به نجابت به وفا

عشق به چادر #زهرا

که برای تو و امنیت تو خاکی شد

تا تو امروز شوی راحت و آسوده

کسی سیلی خورد

خون این سیل شهیدان

همه اش با هدف #چادر تو ریخته شد

???

خواهرم

حرمت این پارچه ی مشکی تو

مثل آن پارچه مشکی کعبه والاست

یادگار زهراست

نکند چادر او سرکنی اما روشت

منشت

بشود عین زنان غربی

خنده های مستی

چشمک و ناز و ادا

عشوه های ناجور

???

به خدا قلب خدا می گیرد

به خدا مادر من فاطمه شاکی بشود

به همان لحظه سیلی خوردن

لحظه پشت در او سوگند

خواهرم

چادر مادر من ، #فاطمه ، حرمت دارد

???

خواهرم!

من،پدرم ایل و تبارم

همه ی دار و ندارم

به فدایت

حرمتش را نشکن…
???????

chadoryhaa@

کلیدواژه ها: حجاب, حضرت فاطمه (س), چادر

موضوعات: شعر, مناسبتها, حجاب
   پنجشنبه 21 تیر 1397نظر دهید »

​? يا صاحب الزمان ( عج ) ?

گر ڪسی بهر تو مشغول دعا نیست ببخش 

دست این طایفه ار سوی خدا نیست ببخش
در نبودت همه بازیچه این نفس شدیم

اگر آقا سر ما گرم شما نیست ببخش
اصلا انگار نه انگار تو را گم ڪردیم

بودنت دغدغه ی قلبی ما نیست ببخش
نشده نیمه شبی با تو مناجات ڪنیم

نیمه شب پشت در خیمه گدا نیست ببخش 
سوز هر ناله ی ما پای گناهان رفته 

در دعاهای فرج سوز صدا نیست ببخش
از وطن دور شدیم و غم غربت خوردیم

خانه ما طرف ڪرببلا نیست ببخش 
گریه ڪن های حسینیم ولی آقاجان 

اشڪ ما مثل شما صبح و مسا نیست ببخش
?اللهم عجل لولیڪ الفرج?
@payam12


موضوعات: شعر, امام زمان (عج)
   جمعه 15 تیر 13971 نظر »

​آمدی و دل ما بردی و رفتی ای ماه!

با تو خوش بود سحرهای «بِکَ یا الله» [۱]
چه سحرها، چه سحرهای خوشی بود و گذشت

چه خبرها، چه سفرهای خوشی بود و گذشت
نظر لطف خدا بود که افتاد به ما

تشنگی، فرصت سیراب شدن داد به ما
یاد جوع و عطشِ روز قیامت کردیم

یاد ظهر عطش‌افروز قیامت کردیم [۲]
گفته بودم دل من! ماه شو و روشن شو

رمضان است، ز مَن‌ها بگُذر، ایمَن شو
به خدا چلّه عشق است همین سی‌روزه

می‌توان بار سفر بست همین سی‌روزه
گفته بودم که فقط چند سحر فرصت هست

چند بار ای دل من! بغض تو این ماه شکست؟
روزی‌ات شد سفری در دل شب، با مولا؟

سفری تا سحرِ «فُزْتُ وَ رَبّ» با مولا؟ [۳]
تشنگی ذکر لب ما شده بود این یک‌ماه

روزه شد روضه لبهای اباعبدالله
سوختیم آه به یاد لب عطشان حسین

یاد لبهای ترک‌خورده طفلان حسین
ای خوشا آنکه سبکبار به عید آمده است

آنکه با وعده دیدار به عید آمده است
آنکه عیدانه ز لبخند امامش دارد

چشم بر آمدن ماه تمامش دارد
تو عزیز دوجهانی و فقیریم، فقیر

یوسفا «أَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ»، تو ما را بپذیر [۴]
نوبهارا! دل پرخون چمن را دریاب

روزه‌داران فلسطین و یمن را دریاب
طاقت امت جدّت به خدا طاق شده

آه خونین‌جگرا‌ن، شعله آفاق شده
کاش آیینه دل، مات جمال تو شود

عید ما رؤیت ابروی هلال تو شود
مادران شهدا! ‌عید مبارک باشد

ای خوشا صبر شما، عید مبارک باشد
همسران شهدا! همسفران شهدا!

عید شد، می‌ر‌سد از فاطمه عیدی به شما
موسم بندگی یار مبارک باشد

مردم ای مردم بیدار! مبارک باشد
عید فطر آمده، باشیم به فکر فقرا

عید فطرآمده، «قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا» [۵]
مردم ما دلشان صبر زلالی دارد

سفره کوچکشان نان حلالی دارد
همه هستند اگر نوبت ایثار شود

پای کارند اگر موسم پیکار شود
گله‌مندند ولی حُجب و حیایی دارند

مردم ما چه گذشتی، چه وفایی دارند
ای نشسته صف اول! صف ایثار آنجاست

آن سوی «نرده»… ببین… لذت دیدار آنجاست
نکند «نرده» میان تو و مردم باشد

دردِ دل‌ها پسِ این فاصله‌ها گُم باشد
دوستان! صدق و صفای دهه شصت چه شد؟

راستی حال و هوای دهه شصت چه شد؟ [۶]
آن مدیران جوانی که جهادی بودند

بی‌تکلّف، ز همین مردم عادی بودند
شور آن شعله مگویید که خاموش شده

«اختلاس» آمده، «اخلاص» فراموش شده
ای نشسته صف اول! به عدالت برخیز

مانده بر شانه تو بار امانت برخیز
عَلم داد برافراز، که ملت هستند

دل به شاهینِ ترازوی عدالت بستند
همتت قطع ید دانهدُرشتان باشد

وای اگر دزدی از این قافله آسان باشد
وای اگر توصیه و نامه پذیرد قاضی

داد و بیداد اگر رشوه بگیرد قاضی
شکر کن، این‌همه نعمت نرود از دستت

قدر دان، فرصت خدمت نرود از دستت
صف اول، صف خدمت، صف مردم‌داری

یک نفر نیست مخاطب، همه هستند آری
گر به یک نقد رود صبر و قرارت از دست

صف اول منشین، بین جماعت جا هست
سعی کن در سعه صدر شوی پیش‌قدم

رهبری گفت که من نیز صف اولی‌ام [۷]
گوش کن قصه پرغصه بیکاران را

شِکوه کارگران و کامیون‌داران را
چه شده ارز؟ که مات‌اند همه تاجرها

نرخ مسکن چه شد؟ آه از دل مستأجرها
کاش آرام کنیم این نگرانی‌ها را

سعی ما سد کند این موج گرانی‌ها را
معدن رنج، دل کارگران است هنوز

چشم مردم به عدالت، نگران است هنوز
سنگر توست همین میز و امیدی ست به تو

آن سوی میزِ تو چشمان شهیدی ست به تو
گره ار وا نکنی خود گره کار مباش

برنمی‌داری اگر بار کسی، بار مباش
عید شد، آمدن عید مبارک بادت

وان مواعید که کردی، نرود از یادت [۸]
عید رسوا شدن دشمن پیمان‌شکن است

روز یکدل شدن و جشن خروش وطن است
شد عیان بر همه دنیا که چهل سال چرا

بود ورد لب ما، مرگ به تو آمریکا…
چند روزی به تو و عهد تو دادیم زمان

چند روزی محک تجربه آمد به میان
تا سیه‌روی شود هر که در او غش باشد

تا سیه‌روی شود هر که دُروغش باشد [۹]
هان! مپندار که پیمان‌شکنی آسان است

نقض این عهد میندیش که بی‌تاوان است
پنجه در پنجه مشو روبهکا! با شیران

آن که با آن طرفی، جان جهان است: ایران
یک‌شبه بر طمع خام شما پایان داد

موشک ما که در آفاق شما جولان داد
پشت گوشت بنویس این سخن، این سیلی را

که یکی گر بزنی، می‌خوری از ما ده تا [۱۰]
شریان‌های حیاتی جهان در کف ماست

تنگه هرمز و دریای عمان در کف ماست
صبر کن روز پریشان شدنت نزدیک است

لحظه سختپشیمان شدنت نزدیک است
قفل تعلیق به امید خدا میشکنیم

هرچه زنجیر کشیدی همه را میشکنیم
چرخه هسته‌ای از نو به تکاپو افتد

آب رفته همه باز آید و در جو افتد
دست تو رو شد و شرّت کم و ننگت افزون

پنجه از دستکش مخملی‌ات زد بیرون [۱۱]
شرّ تو از سرمان کم شده حمداً لله

دشمنی‌هات مسلم شده حمداً لله
دولت ما شده هشیارتر، إن‌شاءالله

مجلس ما شده بیدارتر، إن‌شاءالله
دل به لبخند که بستیم؟ خدایا! توببخش

پای عهد که نشستیم؟ خدایا! توببخش
حیف از آن سعی و از آن آمدن و رفتن‌ها

که شده با لگد بوالهوسی باد هوا
دشمن است او، چه سگ زرد و چه روباه سیاه

دشمن است او، چه دموکرات و چه جمهوری‌خواه
باید این تجربه در «مدرسه تدریس» شود

سند محکم بدعهدی ابلیس شود
دل به لبخند که بستیم، عدو غدار است

وقت اظهار«اَشداءُ علی الکُفار» است
پس اگر ذکر تبرای کسی گشته قضا

حال فریاد کند مرگ بر آمریکا را…
گفته بودند که امضای فلان تضمین است

نه فلان ماند و نه امضاش، حقیقت این است [۱۲]
زان هیاهو چه به جا مانده به غیر از اسمش

جسدی مانده ز برجام و ز روح و جسمش
بوی فاسدشدنش نیز بلند است بلند

اُدکلن‌های اروپایی اگر بگذارند
اُدکلن‌های اروپایی بی‌خاصیتی

که ندارند به جز گیج شدن منفعتی
این اروپا مگر آن نیست که در سعدآباد

بست پیمان و بلافاصله دادش بر باد؟
ترس و ترساندنِ از جنگ غلط بود غلط

ترس، دروازه به تحریم گشوده‌ست فقط [۱۳]
مشکلی نیست که با همّت ما حل نشود

کارها کاش به برجام معطّل نشود
آنچه باعث شده تحریم شود طاقت‌سوز

اقتصادی‌ست که وابسته به نفت است هنوز
نفت ما جوهر امضا شدن تحریم است

نفت ما خونِ دمادم به تن تحریم است
تکیه بر همت خود کن که فرج خواهد شد

ما برآنیم که تحریم، فلج خواهد شد
پشت سر لشکر فرعون و مقابل، دریاست

ذره‌ای ترس به دل راه مده، حق با ماست
نیل اگر هست عصا در کف موسا هم هست

مژده «إِنَّ مَعِیَ رَبِّی» آقا هم هست [۱۴]
باتوام ای سند جعلی باران دیده!

موریانه‌زده! طومارِ به هم پیچیده!
ای به هر جنگ جهان، نحسی راه تو دلیل

ننگ بادا به تو و مرگ به تو اسرائیل
ای که از عمر تو جز بیست خزان برجا نیست

حرص بیهوده نخور، نام تو در فردا نیست
از سوی کرب و بلا عازم راه قدسیم

روز پیکار همه عضو سپاه قدسیم
قدس ای قدس! پی یاری تو از همه سو

میرسد لشکر پیروز “رِجالٌ صَدَقوا”
می‌رسیم از ری و بلخ و نجف و شام و حجاز

صف به صف تا که بخوانیم به صحن تو نماز
مژده ای قدس که آیات رهایی با ماست

بزن ای قلب فلسطین که صدایت زیباست
رود، آن نیست که سنگی به رهش سد نشود

رود، آن است که در راه مردّد نشود
چشم این رود چهل‌ساله‌ به دریاست هنوز

یک جهان، نهر دعا پشت سر ماست هنوز
اولین بارقه صبح سپید است امید

نفس زخمی جانباز و شهید است امید
دشمنانی که گرفتند شهید از من و تو

وای از آن دم که بگیرند امید از من و تو
دل ما مانده به پیروزی فردا روشن

دل ما روشن و راه حججی‌ها روشن

KHAMENEI.IR


موضوعات: شعر, مناسبتها
   جمعه 25 خرداد 1397نظر دهید »


عیـد است ولـی عیـد قیـام بشریت/در پرتــو میــلاد امـــام بشــریت

بـا دست کــرم ذات خداونـد تعـالی/زد سکــۀ اقبــال بــه نـام بشریت

از خم طهورا که خدا ساقی آن است/بـا دست خـدا پـر شده جام بشریت

امشب ببر ای باد صبا پیشتر از صبح/بـر سامـره پیـوسته سـلام بشـریت

عالم همـه‌جـا وادی طــور است ببینید!/در دست حسن مصحف نور است ببینید

خیزیـد همـه سـورۀ والشمس بخـوانید/گل در قـدم مهــدی موعــود فشـانید

از جـام شرابـی که خـدا ساقی آن است/پیوستــه بنوشیـد و بـه یـاران بچشانید

تنها نه فقط شب، شبِ مهدی‌ست، بگویید/میــلاد ائمــه اسـت بدانیــد بدانیـــد

خیزیـد و ببندیــد همـه بار سفر را/محمل به سوی کعبۀ مقصود برانید

امشب خبری خوش به بنی‌فاطمه آمد/بـوی گـل نـرگس بـه مشام همه آمد

عیـد ملک و جـن و بشر باد مبارک/بـر شـانۀ خورشیـد قمـر باد مبارک

طوبـای امیـد همه خوبان جهـان را/در نیمـۀ ایــن مـاه ثمـر باد مبارک

آوای خدا می‌شنوم از لب مهدی/این زمزمـه بر مرغ سحر باد مبارک

پیغـام خـدا را برسانیــد بـه نرگس/کای مـادر فرخنده! پسر بـاد مبارک

ای خیل ملک پیش روی مادر مهدی/آییــد و بگردیـد بـه دور سـر مهدی

دیدید همه کعبۀ روح شهدا را/دیدید همه آینـۀ غیب‌نمـا را

دیدید همه بر سر دست حسن امشب/هنگام سحر صورت مصباح‌ هـدی را

امشب همه بـار سفـر سامـره بستیم/داریم بـه دل شوق تماشـای خـدا را

از مرغ سحـر بـا گل لبخنـد بپرسید/کی دیده در آغوش سحر شمس ضحی را

یاران! شب عیـد آمده بیدار بمانید/باید همه از فاطمه عیدی بستانید

این جان جهان، جان جهان، جان جهان است/این روح روان، روح روان، روح روان است

این چارده آیینه جمال است به یک حسن/آنجا که عیان است چه حاجت به بیان است

ایـن ختـم ائمــه اسـت بدانیـد بدانیــد/چونـان کــه نبی خاتـم پیغامبران است

گــر کفــر نبــاشد بگـذارید بگـــویم/چشمان خـدا بـر مـه رویش نگران است

هر لحظه پدر شیفتۀ تاب و تب اوست/ناخـورده لبن آیـۀ قرآن به لب اوست

این است که دادنـد امامـان خبرش را/داده است خدا مژدۀ فتـح و ظفرش را

تا آیـۀ قـرآن بـه لـبش بود، مـلایک/دیدنـد به لـب خنـدۀ شـوق پدرش را

ای کاش نبی بود که بوسد چو حسینش/تنها نه دهان بلکه ز پا تا به سرش را

جاءالحـق بـازوش کـه دیدیـد ببینید/نقش زهـق‌البـاطل دست دگـرش را

این نور دل فاطمه فرزند حسین است/بر لعل لبانش گل لبخند حسین است

ای خلـق جهـان منتظر روز ظهورت!/پیوستـه زمـان منتظـر روز ظهـورت

هم در غم هجران تو پیران همه مردند/هم نسـل جـوان منتظر روز ظهورت

بلبل سر هر شاخـه غزلخـوان فراقت/گل‌هـای خـزان منتظـر روز ظهورت

تو یوسف گم‌گشتۀ اسلام چو یعقوب/بـا قـد کمـان منتظـر روز ظهـورت

یعقوب به ما مژده دهد آمدنت را/از مصر شنیدیم بوی پیرهنت را

ای دست خدا! دست خدا یار تـو باشد/بازآ که حـرم عـاشق دیـدار تـو باشد

بازآ که حسین‌بن‌علی چشم به راه است/بازآی کــه عبـاس علمـدار تـو باشد

تو یوسف زهرایی و صد یوسف مصری/سردرگم و جان بر کف بازار تـو باشد

بازآی که هفتاد و دو سربـاز حسینی/دلباختــۀ مکتـب ایثــار تـو بــاشد

تو پاسخ فریـاد امـام شهدایی/تو منتقم خـون امام شهدایی

بازآی که آییـن پیمبـر بـه تـو نازد/بازآ که علـی، فاتح خیبـر به تو نازد

روزی که بگیری به کفت تیغ علی را/آن روز ببیننـد که حیـدر به تو نازد

روزی که ز قبر، آن دو نفر را تو درآری/حق است که صدیقۀ اطهر به تو نازد

آن روز ببیننـد همــه بـا گـل لبخند/بر شانـۀ بابا علـی‌اصغـر بـه تـو نازد

ای وسعت ملک ازلی محفل نورت/ما عیـد نداریـم مگـر روز ظهورت

از لالــۀ زخـم شهــدا خنـده برآید/کای منتظران! منتظران! منتَظَر آید

از چار طرف چشم گشاییـد به کعبه/تـا سوی حرم حجت ثانـی‌عشر آید

این یکه‌سواری که نهد روی به کعبه/مهدی‌ست که از بهر نجات بشر آید

چشم همه روشن که به فرمان الهی/از پیــرهن یــوسف زهـرا خبـر آید

زیبا چه نکو گفت تو را دوست که شاید/ایـن یار سفـر کـرده همیـن جمعه بیاید

   سه شنبه 11 اردیبهشت 1397نظر دهید »

?به محمد(ص)سبب خلقت دنیا صلوات

?به محبت که نمود هدیه به دل ها صلوات

?به علی(ع)شیر خدا آن شه مردان جهان

?به وجودی همه پر گشته زتقوی صلوات

?به تمامی عفاف ،فاطمه(س)آن دخت نبی

?به همه حجب وحیا،عصمت زهرا صلوات

?به کرامت به درایت به صبوری حسن(ع)

?به کریمی که دهد حاجت دل ها صلوات

?به حسین(ع)خون خدا آن شه مظلوم وغریب

?به شهیدی که غمش شد به دل ما صلوات

?به سجودی که نمود آن شه سجاد(ع)خدا

?به عبادت که نمود حضرت حق را صلوات

?به شکافنده هر علم و به باقر(ع) ،به خرد

?به شعوری که نمود حل معما صلوات

?به علمدارتشیع ،به صداقت به صفا

?به امام جعفر صادق(ع) همه ازما صلوات

?به نشاننده خشم،کاظم(ع) محبوس واسیر

?به نه تسلیم شده بر ظلم وستم ها صلوات

?به غریبی که غم ازدل ببرد قربت او

?به رضا(ع)آن که ستاند غم دل را صلوات

?به نهم اختر آسمان امامت ،به تقی(ع)

?به جوادو همه جود کرم ها صلوات

?به نقی(ع)هادی ما درره رستگاری ودین

?به هدایتگر ما درره عقبا صلوات

?به امامی که حسن،عسکری (ع)است نام خوشش

?به ابا حجت حق،شاه نه پیدا صلوات

?به وجود خوش آن مهدی(عج) پنهان زنظر

?به عدالت که نماید همه برپا صلوات

 

Sheshgooshee_ir@

کلیدواژه ها: شعر, صلوات, چهرده معصوم

موضوعات: شعر
   دوشنبه 28 اسفند 1396نظر دهید »

مرثیه ای در وصف حال امیرالمومنین علی علیه السلام که برای اولین بار در شب شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و هنگام غسل متوجه صورت سیلی خورده و پهلوی شکسته خانم فاطمه سلام الله علیها می شوند:

بلبلِ داغ نشین، رفت بَرِ همسرِ خود رفت تا مرحله ى غسلِ گلِ پرپرِ خود بنِشانَد به دو بالِ ملك الموت، گُلی، که رسولش لقبش داد به او مادرِ خود رفت پاک تر از پاک ترین ها شویَد در شبَش آب زنَد بر گلِ نیلوفرِ خود آنطرف زینب کبری، حسنین، غرق در اشک، بیقرار از غمِ هجرِ فاطمه، مادرِ خود و علی بود که فرمود نشاید که چنین، گریه بر زنده ترین قدسیه ی در برِ خود تا حجاب از رخِ زهرا بگشود گریه سر داد سرِ همسرِ خود  كه علی، صورتِ سیلی زده ی فاطمه دید آن کبودی كه نهان كرد برِ همسر ِخود  پرده از پهلوی بشکسته برافتاد و علی بعدِ پرواز گشود رازِ گلِ اطهرِ خود مخفی از دیده ی حیدر شده دردِ فاطمه تا که اثبات کند عاشقیِ محشرِ خود

?تقدیم به ساحت مقدس آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 

  roshangarii @

   دوشنبه 30 بهمن 1396نظر دهید »

بسم رب العشق، رب العالمین
عشق مولایم، امیرالمومنین
فاطمه تعبیر دوری از عذاب
بهترین تفسیر از ام الکتاب
مادر یکتای هستی از عدم
مادر لوح و قلم، روح قسم
جسم ناسوتی او روح فلک
روح لاهوتی او جسم ملک
دست تقدیر خدا بر عالمین
مادر ارباب مظلومم حسین
حجت کبری است بر کل حجج
با دعایش می رسد یوم الفرج
جنتی که زیر پای مادر است
خاک پای دختر پیغمبر است
آنکه حق جنت به او تقدیم کرد
نار را جنت به ابراهیم کرد
انبیا درند و دریا فاطمه
لم یکن ایجاد لولا فاطمه
ارث مادر بر تمام اولیاء
علم و حلم و صدق و تسلیم و رضا
در امامت گر علی تکثیر شد
بچه شیر از شیر مادر شیر شد
تا امید جود از دادار از اوست
رونق بازار استغفار از اوست
حق چو در محشر هویدا می شود
مومن از مجرم مجزا می شود
روح در عشاق او چون می دمند
صور این الفاطمیون می دمند
خلق در محشر پیاده او سوار
هاتفی آواز می دارد کنار
کور باد و دور باد هر کس که هست
هان که اجلال نزول فاطمه ست
آمده عرش خدا را قائمه
آمده ناموس یزدان فاطمه
گفت احمد: مرتضی جان من است
حافظ زهرا و قرآن من است
ناجی کل بشر هستیم ما
امت خود را پدر هستیم ما
حال اگر باب مسلمانان علی ست
مادر خود خوب فهمیدیم کیست
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران، یاد باد
یاد پشت خاکریز جبهه ها
یاد یاران عزیز جبهه ها
یاد مجنون و شلمچه یاد هور
یاد کارون و فرات و کرخه، نور
نام سرداران برادر بود و بس
فاطمه در جبهه مادر بود و بس
مادریّش را چو باور داشتیم
گرد خود صدها برادر داشتیم
داغ مادر جان ما را شمع کرد
گرد فرزند رشیدش جمع کرد
ای برادر حال مادر خوب نیست
پای بستر، حال حیدر خوب نیست
فاطمه در غشوه های احتزار
مرتضی در رعشه های اضطرار
گوش دل های همه بر پشت در
بر وصیت های مادر با پدر
فاطمه یک نغمه دارد زیر لب
صحبت از کفن است و دفن نیمه شب
صحبت از بی یار و بی یاور شدن
غسل دادن از ورای پیرهن
صحبت سجاده و چادر نماز
نیمه ی شب، زینب و راز و نیاز
ای که غم ها را عسل کردی علی
پس چرا زانو بغل کردی علی
ای به جنت همنشین فاطمه
ای امیر المومنین فاطمه
ای که بر ارض و سما هستی امیر
جان زهرایت سرت بالا بگیر
آن که باید این چنین باشد منم
شرمگین و دل غمین باشد منم
خواستم یاری کنم اما نشد
ریسمان از دست هایت وا نشد
مرگ چون آید برایت کام من
گریه کن بر من و بر ایتام من
شد صدای فاطمه آرام تر
ای برادر ها همه آرام تر
ناله ی جانسوز می آید به گوش
صحبت از یک روز می آید به گوش
صحبت از یک روز گرم و آتشین
داستان یک بدن روی زمین
داستان خیمه ی افروخته
دختران و گیسوان سوخته
ماجرای مادر بی طفل چیست
ساقی تشنه کنار آب کیست
قصه ی سرباز در گهواره چیست
داستان گوش های پاره چیست
داستان سر بریدن از قفا
غارت دار و ندار خیمه ها
بارش باران سنگ از روی بام
صحبت از بازار شوم شهر شام
زینب و بند اسارت وای وای
اهل بیت و این جسارت وای وای


شاعر: محمود کریمی


منبع: موسسه جهانی سبتین


موضوعات: شعر, مناسبتها
   یکشنبه 23 اسفند 1394نظر دهید »

سروده آیت الله وحید خراسانی درباره حضرت زهرا(س)


عقلِ کل را دخترى و علمِ کل را همسرى
زینت عرش خدا پرورده دامان توست
یازده خورشید چرخ معرفت را مادرى
آن که بُد منّت وجودش بر تمام ما سوى
گشت ممنون عطاى حق که دادش کوثرى
از گلستان تو یک گُل خامس آل عباست
اى که در آغوش خود خون خدا مى پرورى
مقتداى حضرت عیسى بود فرزند تو
آن چه در وصف تو گویم باز از آن برترى
در قیامت اولین و آخرین سرها به زیر
تا تو با جاه و جلال حق ، زمحشر بگذرى
بر بساط قرب بگذارد قدم چون مصطفى
تو بر او هستى مقدّم ، گرچه او را دخترى
کهنه پیراهن چو بر سر افکنى در روز حشر
غرقه در خون خدا برپا نمایى محشرى
با چه ذنبى کشته شد مؤوده آل رسول
بود آیا اینچنین، أجرِ چنان پیغمبرى
قدر تو مجهول و مخفى قبر تو تا روز حشر
جز خدا در حق تو کس را نشاید داورى
شمع جمع آل طه بضعه خیر الورى
دختر شمس الضحا و همسر بدر الدّجى
آفتاب برج عصمت گوهر درج شرف
لیلة القدر وجود و سرّ و ناموس خدا
آن که بنشاندش به جاى خود امام الانبیاء
وان که بُد آمینِ او شرط دعاى مصطفى
مبدأ جسمش بُد از اثمار اشجار بهشت
منتهاى روح پاک او حریم کبریا
ز آدم و عیسى نبودش کفو و مانندى به دهر
شد در اوصاف کمال او هم تراز مرتضى
در مدیحش عقل شد حیران و سرگردان چو دید
هست مدّاحش خدا، وصف مقامش هل أتى
پا ورم کرد از نماز و دست و بازو از جهاد
سینه او شد سپر در راه حق روز بلا
رفت از دار فنا بشکسته دل آزرده تن
آن که بُد آزردنش ایذاء ختم الانبیاء
گفت حیدر در غروب آفتاب عمر او
تار شد دنیا و روشن شد به تو دار بقاء
دختر خیر الورى و همسر فخر بشر
علم مخزون، غیب مکنون در ضمیرش مستتَر
لیلة القدر، نزول کل قرآن مبین
مطلع الفجر ظهور منجى دنیا و دین
آسمان یازده خورشید تابان وجود
روشن از نور جمالش عالم غیب و شهود
شمع جمع اهل بیت و نور چشم مصطفى
مهجه قلبى که آن دل بود قلب ماسوى
آیه تطهیر وصف عصمت کبراى او
هل أتى تفسیرى از دنیا و از عقباى او
تا قیامت شد به او روشن چراغ عقل و دین
منتشر از او به دنیا نسل خیر المرسلین
اندر آن روزى که وا نفسا بگویند انبیا
شیعتى گویان بیاید او به درگاه خدا
مصحف او لوح محفوظ قضاء است و قدر
در حدیث لوحِ او برنامه اثنى عشر
علم ما کان و یکون ثبت است اندر دفترش
نى سلونى گفته در عالم کسى جز همسرش
اوست مشکاة دو مصباحى که شد عرش برین
زینت از آن دو ، چراغ راه رب العالمین
میوه باغ وجودش حلم و جود مجتبى است
حاصل آن عمر کوتاهش شهید کربلا است
زینب آن اسطوره صبر و شجاعت دخترش
گوى سبقت برده در اسلام و ایمان مادرش
دامنش جان جهان و یک جهان جان پرورید
وه چه جانى که خداوند جهان او را خرید
خون بهاى خون او شد ذات قدّوس خدا
گشت کشتى نجات خلق و مصباح الهدى
منقطع شد وحى بعد از رحلت خیر الأنام
لیک جبریل امین بنمود در کویش مقام
بود امین وحى دائم در صعود و در نزول
تا گذارد مرحمى بر قلب مجروح بتول
دل شکسته بود و از هجر پدر بیمار بود
پشت و پهلو هم شکسته از در و دیوار بود
تسلیت مى داد او را ذات پاک ذو الجلال
تا بکاهد زان غم و آن رنج و آن درد و ملال
عطر و بوى و رنگ و روى و خُلق و خَلق عقل کل
ساطع و لامع بُد از آن بضعه ختم رسل
زین سبب روح القدس شد در حریم او مقیم
تا در آن آئینه بیند صاحب خُلق عظیم
زین قفس چون مرغ روحش رو به رضوان پر کشید
رفت جبریل امین و از مدینه دل برید
مرتضى آن قطب عالم لنگر دنیا و دین
عرش علم و روح ایمان و امیرالمؤمنین
آنکه در تسلیم و صبرش عقل شد مبهوت و مات
کرد در فقدان این همسر تمناى ممات
بود زهرا رکن آن رکن زمین و آسمان
رفت و ویران شد سر و سامان آن شاه جهان
صورتى کو خَلق و خُلق عقل کل را مى نمود
گشت پنهان نیمه شب در خاک غم، امّا کبود
ماهتاب آسمان عصمت و عفّت گرفت
کس نداند جز على آخر چه بگذشت و چه بود
دیده عالم ندیده زهره اى مانند زهرا
دخترى مادر نزاده کو شود اُمّ ابیها
شد خدا راضى به آنچه فاطمه راضى به آن شد
متفق شد در رضا و در غضب با حق تعالى

********** 

منبع: سایت پرسمان دانشجویی-اخلاق


موضوعات: شعر
   سه شنبه 4 اسفند 13941 نظر »
جستجو
حدیث
دوست قرآنی" href="http:/doostqurani.ir/">دوست قرآنی
دانشنامه مهدویت
مهدویت امام زمان (عج)
اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        
اوقات شرعی




آمار
  • امروز: 143
  • دیروز: 560
  • 7 روز قبل: 1842
  • 1 ماه قبل: 7999
  • کل بازدیدها: 196415
موس
موتور جستجوی امین