کلیدواژه ها: امام زمان عج, کلیپ
   پنجشنبه 16 آبان 1398نظر دهید »

?شهادت امام حسن عسکری ( ع) 

مناجات با امام زمان (عج) 

▪️از ما زمینیان به شما آسمان سلام

مولای دلشکسته امام زمان سلام

▪️این روزها هزار و دو چندان شکسته ای

حالا کجای روضه بابا نشسته ای

▪️رخت سیاه داغ پدر کرده ای تنت

قربان ریشه های نخ شال گردنت

▪️آماده می کنی کفن و تربت و لحد

مرد سیاه پوش، خدا صبرتان دهد

▪️گویا دوباره بی کس  و بی یار وخسته ای

این روزها کنار دو بستر نشسته ای

▪️انگار غصه دار جراحات سینه ای

گاهی به سامرایی و گاهی مدینه ای

▪️یک بار فکر زهر و دل پر شراره ای

یک بار فکر واقعه گوشواره ای

▪️با این که بر سرِ پدرِ دیده بسته ای

اما به یاد مادر پهلو شکسته ای

▪️آن مادری که بال و پرش درد می کند

هم کتف و شانه هم کمرش درد می کند

?شهادت مظلومانه امام حسن عسکری(ع)رامحضربقیه الله اعظم ونایب بر حقشان وهمه شما عزیزان تسلیت عرض می نماییم 

? eitaa.com/shakhes1 

   چهارشنبه 15 آبان 1398نظر دهید »

*داستانی بسیارجالب وآموزنده ازبهلول*
?????

*بهلول شبی در خانه اش مهمان داشت ودر حال صحبت با مهمانش بود كه قاصدي از راه رسيد. قاصد پيام قاضي را به او آورده بود. قاضي مي خواست بهلول آن شب شام مهمانش باشد. بهلول به قاصد گفت: از طرف من از قاضي عذر بخواه ، من امشب مهمان دارم ونمي توانم بيايم.*

*قاصد رفت و چند دقيقه ديگر برگشت وگفت: قاضي مي گويد قدم مهمان بهلول هم روي چشم. بهلول بيايد ومهمانش را هم بياورد.*

*بهلول با مهمانش به طرف مهماني به راه افتادند او در راه به مهمانش گفت: فقط دقت كن من كجا مي نشينم تو هم آنجا بنشين هرچه مي خورم تو هم بخور تا از تو چيزي نپرسيدند حرفي نزن واگر از تو كاري نخواستند كاري انجام نده.*

*مهمان در دل به گفته هاي بهلول مي خنديد و مي گفت: نگاه كن يك ديوانه به من نصحيت مي كند.*

*وقتي به مهماني قاضي رسيدند خانه پراز مهمانان مختلف بود. بهلول كنار در نشست ولي مهمان رفت ودر بالاي خاته نشست. مهمانان كم كم زياد شدند وهر كس مي آمددر كنار بهلول مي نشست و بهلول را به طرف بالاي مجلس مي راند بهلول كم كم به بالاي مجلس رسيد ومهمان به دم در. 

   غذا آوردند و مهمانان غذاي خود را خوردند بعد از غذا ميوه آوردند ولي همراه ميوه چاقويي نبود. همه منتظر چاقو بودند تا ميوه هاي خود را پوست بكنند و بخورند. مهمان بهلول ناگهان چاقوي دسته طلايي ازجيب خود درآورد و گفت: بياييد با اين چاقو ميوه هايتان را پوست بكنيد و بخوريد.*

*مهمانان به چاقوي طلا خيره شدند. چاقو بسيار زيبا بود ودسته اي از طلا داشت.* *مهمانان از ديدن چاقوي دسته طلايي در جيب مهمان بهلول كه مرد بسيار فقيري به نظر مي رسيد تعجب كردند. در آن مهماني شش برادر بودند كه وقتي چاقوي دسته طلا راديدند به هم اشاره كردند و براي مهمان بهلول نقشه كشيدند.*

*برادر بزرگتر رو به قاضي كه در صدر مجلس نشسته بود و ميزبان بود كرد وگفت: اي قاضي اين چاقو متعلق به پدر ما بود و سالهاي زيادي است كه گم شده است ما اكنون اين چاقو را در جيب اين مرد پيدا كرده ايم ما مي خواهيم داد ما را از اين مرد بستاني و چاقوي ما را به ما برگرداني.*

*قاضي گفت: آيا براي گفته هايت شاهدي هم داري؟*

*برادر بزرگتر گفت: من پنج برادر ديگر در اينجا دارم كه همه شان گفته هاي مرا تصديق خواهند كرد.*

*پنج برادر ديگر هم گفته هاي برادر بزرگ را تاييد كردند وگفتند چاقو متعلق به پدرآنهاست كه سالها پيش گم شده است.*

*قاضي وقتي شهادت پنچ برادر را به نفع برادر بزرگ شنيد يقين كرد كه چاقو مال آنهاست و توسط مهمان بهلول به سرقت رفته است. قاضي دستور داد مرد را به زندان ببرند وچاقو را به برادر بزرگ برگردانند.*

*بهلول كه تا اين موقع ساكت مانده بود گفت: اي قاضي اين مرد امشب مهمان من بود و من او را به اين خانه آوردم اجازه بده امشب اين مرد در خانه من بماند من او را صبح اول وقت تحويل شما مي دهم تا هركاري خواستيد با او بكنيد.*

*برادر بزرگ گفت: نه اي قاضي تو راضي نشو كه امشب بهلول اين مرد را به خانه خودش ببرد چون او به اين مرد چيزهاي ياد مي دهد كه حق ما ازبين برود.*

*قاضي رو به بهلول كرد وگفت: بهلول تو قول مي دهي كه به اين مرد چيزي ياد ندهي تا من او را موقتا آزادكنم ؟*

*بهلول گفت: اي قاضي من به شما قول ميدهم كه امشب با اين مرد لام تا كام حرف نزنم و اصلا كلمه اي هم به او ياد ندهم.*

*قاضي گفت: چون اين مرد امشب مهمان بهلول بود برود وشب را با بهلول بماند و فرداصبح بهلول قول مي دهد او را به ما تحويل دهد تا به جرم دزدي به زندانش بيندازيم.*

 *برادران به ناچار قبول كردند و بهلول مهمان را برداشت وبه خانه خود برد و در راه اصلا به مهمان حرفي نزد  به محض اينكه به خانه شان رسيدند بهلول زمزمه كنان گفت: بهتر است بروم سري به خر مهمان بزنم حتما گرسنه است واحتياج به غذا دارد.*

*مهمان كه يادش رفته بود خر خود را در طويله بسته است گفت: نه تو برو استراحت كن من به خر خود سر مي زنم.*

*بهلول بدون اينكه جواب مهمان را بدهد وارد طويله شد. خر سر در آخور فرو برده بود ودر حال نشخوار علفها بود.*

*بهلول چوب كلفتي برداشت و به كفل خر كوبيد. خر بيچاره كه علفها را نشخوار مي كرداز شدت درد در طويله شروع به راه رفتن كرد. بهلول گفت: اي خر خدا مگر من به تو نگفتم وقتي وارد مجلس شدي حرف نزن هر جا كه من نشستم تو هم بنشين اگر از تو چيزي نخواستند دست به جيبت نبر چرا گوش نكردي هم خودت را به دردسر انداختي هم مرا. فردا تو به زندان خواهي رفت آن وقت همه خواهند گفت بهلول مهمان خودش رانتوانست نگه دارد و مهمان به زندان رفت.*

*بهلول ضربه شديدتري به خر بيچاره زد وگفت: اي خر ، گوش كن فردا اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو مال توست بگو نه ، من اين چاقو را پيدا كرده ام و خيلي وقت بود كه دنبال صاحبش مي گشتم تا آن را به صاحبش برگردانم ولي متاسفانه صاحبش را پيدا نمي كردم.*

*اگر اين چاقو مال اين شش برادر است آن را به آنها مي دهم. اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي مگر در بيابان چاقو دسته طلا ريخته اند كه تو آن را پيدا كرده اي؟*

*بگو پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود وهميشه بين شهرها در رفت وآمد بود ومال التجاره زيادي به همراه مي برد و با آنها تجارت مي كرد تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند.*

*من بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند وتمام اموالش را برده بودند واين چاقو تا دسته در قلب پدرم فرو رفته بود. من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم در هر مهماني اين چاقو رانشان مي دهم ومنتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود ومن قاتل پدرم را پيدا كنم.*

*اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كرده ام اين شش برادر پدر مرا كشته اند واموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را پس بدهند*.

*بهلول كه اين حرفها را در ظاهر به خر مي گفت ولي در واقع مي خواست صاحب خر گفته هاي او را بياموزد. او چوب ديگري به خر زد وگفت: اي خر خدا فهميدي يا تا صبح كتكت بزنم.*

*صاحب خر گفت: بهلول عزيز نه تنها اين خر بلكه منهم حرفهاي تو را فهميدم و به تو قول مي دهم در هيچ مجلسي بالاتر از جايگاهم ننشينم و اگر از من چيزي نپرسيدند حرف نزنم واگر چيزي ازمن نخواستند دست به جيب نبرم.*

*بهلول كه مطمئن شده بود مرد حرفهاي او را به خوبي ياد گرفته است رفت و به راحتي خوابيد. فردا صبح بهلول مرد را بيدار كرد و او را منزل قاضي رساند و تحويل داد و خودش برگشت. قاضي رو به مرد كرد وگفت: اي مرد آيا اين چاقو مال توست؟*

*مرد گفت: نه اي قاضي اين چاقو مال من نيست. من خيلي وقت است كه دنبال صاحب اين چاقو مي گردم تا آن را به صاحبش برگردانم اگر اين چاقو مال اين برادران است من بارغبت اين چاقو را به آنها مي دهم.*

*قاضي رو به شش برادر كرد وگفت: شما به چاقو نگاه كنيد اگر مال شماست آن رابرداريد. برادر بزرگ چاقو را برداشت وبا خوشحالي لبخندي زد وگفت: اي قاضي من مطمئن هستم اين چاقو همان چاقوي گمشده پدر من است.*

*پنج برادر ديگر چاقو را دست به دست كردند وگفتند بلي اي جناب قاضي اين چاقومطمئنا همان چاقوي گم شده پدر ماست.*

*قاضي از مرد پرسيد: اي مرد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي؟*

*مرد گفت: اي قاضي اين چاقو سرگذشت بسيار مفصلي دارد. پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود و هميشه بين شهرها در رفت وآمد بود و مال التجاره زيادي به همراه داشت و شغلش تجارت بود تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال واموالش را برده اند من سراسيمه بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان   كشته بودند وتمام اموالش را برده بودند و اين چاقوتا دسته در قلب پدر من بود. من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم واز آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم در هر مهماني اين چاقو را نشان مي دهم ومنتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود و من قاتل پدرم را پيدا كنم. اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كردم. اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند وتقاص خون پدرم را بدهند*      

*شش برادر نگاهي به هم انداختند آنها بدجوري در مخمصه گرفتار شده بودند آنها باادعاي دروغيني كه كرده بودند مجبور بودند اكنون به عنوان قاتل و دزد سالها در زندان بمانند. برادر بزرگ گفت: اي قاضي من زياد هم مطمئن نيستم اين چاقو مال پدر من باشد چون سالهاي زيادي از آن تاريخ گذشته است و احتمالا من اشتباه كرده ام.*

*برادران ديگر هم به ناچار گفته هاي او را تاييد كردند وگفتند: كه چاقو فقط شبيه چاقوي ماست ولي چاقويي ما نيست. قاضي مدت زيادي خنديد و به مرد مهمان گفت: اي مرد چاقويت را بردار و برو پيش بهلول.  من مطمئنم كه اين حرفها را بهلول به تو ياد داده است والا تو هرگز نمي توانستي اين حرفها را بزني.*

*مرد سجده ی شکر به جای آورد و چاقو را برداشت و خارج شد.*

??????

*کم  گوی  و  بجز  مصلحت  خویش  مگوی*

*چون چیز نپرسند   تو  از  پیش  مگوی*

*دادند  دو  گوش  و  یک  زبان  از  آغاز*

*یعنی  که  دو  بشنو  و  یکی  بیش  مگوی*

http://eitaa.com/joinchat/4013096962Cec30dd4d5a

کلیدواژه ها: بهلول, داستان, کم گویی

موضوعات: داستان
   شنبه 20 مهر 1398نظر دهید »

? مدیریت خانه با کیست؟ مدیریت حقوقی با مرد است و مدیریت عاطفی با زن

? مدیریت داخل خانه با زن است و مدیریت کلان با مرد است

? دشمن دارد یک جریان سوءتدبیر را در خانواده تزریق می‌کند، آن‌هم اینکه جای نقش زن و مرد را عوض می‌کند، یا اینکه نقش‌ها را مساوی اعلام می‌کند! لذا مدیریت خانه معلوم نیست دستِ کیست؟

? براساس تفاوت‌هایی که بین زن و مرد وجود دارد (که در علوم شناختی و روانشناسی و… آمده است) طبیعتاً باید نقش‌های متفاوتی برای آنها قائل باشیم، اما بعضی‌ها اصلاً نمی‌‌خواهند تفاوت مرد و زن را قبول کنند!

? «تالکوت پارسونز» که چهرۀ برجسته‌ای در جامعه‌شناسی است، این الگو را که کسب درآمد و رهبریِ خانواده بعهدۀ مرد باشد و وظائف خانه‌داری و کدبانو گری بعهدۀ زن باشد را بهترین الگو دانسته است. همچنین برخی اندیشمندان غربی می‌گویند: در هر نظام و سازمانِ انسانی می‌باید سلسله مراتب وجود داشته باشد و این سلسله مراتب در خانواده ضروری بوده، می‌بایست فردی از اعضای خانواده در نقش اول باشد و خانواده را مدیریت کند. 

? مدیریت خانه با کیست؟ به‌طور خلاصه می‌توان گفت: مدیریت حقوقی (مدیریتی که جنبۀ پشتیبانی و جنبۀ سرپرستی و هدایت کلی دارد) با مرد است. اما مدیریت عاطفی، با زن است.

? «حرف آخر را در خانه، چه کسی باید بزند؟» آنجایی که پای دل در میان است مامان، آنجایی که پای مدیریت حقوقی در میان است بابا. چه کسی باید دلش در خانه رعایت بشود؟ زن! لذا باید به بچه‌ها گفت «مواظب باش دل مادرت را نشکنی!» و اینکه «مواظب باش غرور بابایت را نشکنی!»

? مرد برایش این مهم است که همسرش از او اطاعت کند، زن هم برایش این مهم است که شوهرش به او علاقه داشته باشد؛ اگر این علاقه نباشد، دلش می‌شکند. باید این تفاوت‌ها را ببینیم!

? هم خانم باید مدیریت کند و نقش‌های مدیریتی خودش را بشناسد، هم آقا. مدیریت کلان خانواده با مرد است و این چیزی است که روانشناس‌ها هم گفته‌اند. مدیریت خُرد(مدیریت در محیط خانه) با زن است؛ در دائرۀ داخلی خانه، بالاترین مسئولیت‌ها و مدیریت‌ها به عهدۀ خانم است.

? در داخل خانه، یکی از کارهایی که انجام می‌شود «تربیت انسان» است و این کار به‌قدری مهم و باارزش است که اگر مرد، صد سال هم زحمت بکشد، به شرفِ کار زن در این زمینه نمی‌رسد.

?استاد پناهیان

? @ghandab


موضوعات: خانواده
   چهارشنبه 17 مهر 1398نظر دهید »

اربعین؛ خیمه جهانی اباعبدالله

?️ رهبرانقلاب: اربعین با این حرکتی که عمدتاً بین نجف و کربلا در راه‌پیمایی هر سال به وجود می‌آید بین‌المللی شد؛ چشمهای مردم دنیا به این حرکت دوخته شد؛ امام حسین (علیه‌السّلام) و معرفت حسینی به برکت این حرکت عظیم مردمی بین‌المللی شد، جهانی شد. ۹۸/۶/۲۷


موضوعات: بدون موضوع
   یکشنبه 14 مهر 1398نظر دهید »

1 2 3 ...4 ... 6 ...8 ...9 10 11 12 ... 205

جستجو
حدیث
دوست قرآنی" href="http:/doostqurani.ir/">دوست قرآنی
دانشنامه مهدویت
مهدویت امام زمان (عج)
اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        
اوقات شرعی




آمار
  • امروز: 441
  • دیروز: 446
  • 7 روز قبل: 1540
  • 1 ماه قبل: 7498
  • کل بازدیدها: 195855
موس
موتور جستجوی امین