« دوری از خصلت ابلیسچرا عید غدیر از همه‌ی اعیاد بالاتر است؟ »

✍️جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست …
?عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟

گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد.
?بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟

گفت: خودم را می بینم !
?عارف گفت: ولی دیگر دیگران را نمی بینی !
?آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند و آن چیزی نیست جز “شیشه”

اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی

این دو شی شیشه ای را با هم مقایسه کن :

وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آنها احساس محبت می کند.

اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند !

تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه ای را از جلو چشم هایت برداری، تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری … 

nejatazgonah@

کلیدواژه ها: جوان ثروتمند, داستان

موضوعات: داستان
   دوشنبه 12 شهریور 1397


فرم در حال بارگذاری ...

جستجو
حدیث
دوست قرآنی" href="http:/doostqurani.ir/">دوست قرآنی
دانشنامه مهدویت
مهدویت امام زمان (عج)
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      
اوقات شرعی




آمار
  • امروز: 55
  • دیروز: 167
  • 7 روز قبل: 5242
  • 1 ماه قبل: 22139
  • کل بازدیدها: 368213
موس
موتور جستجوی امین